웃❤유خط خطی های بارونی웃❤유

به نام خدایی که از همه با مرام تره

آقا من یه مطلبی رو الان اینجا مطرح می کنم خواهشا درک کننده هاش لایک کنن...
از سر کار امدم مامانم گیر که منو ببر خونه خواهرم.میگم مامان خستم...میگه پسرخالت(3سال از من کوچیکتره) هم هس بشینین با هم بحرفین...
مام دیگه دیدیم مامانه.نمیشه رو حرفش حرفید...رسیدیم خونه خالم.پسرخالمو که دیدم.دیدم بهله کلا ابروش از دخترا هم نازکتره...در اون لحظه تونستم این توهینو تحمل کنم.منو پسرخالم تو سالن تنها بودیم که یهو خالم داد زد سروووووووش(پسرخالم) پاشو بیا ابروی خالتم بردار.از مدل ابروت خوشش امده...سروش هم گفت باشه مامان.بعد پاشد رفت...
به خدا نشستم همونجا گریه کردم...به هر حال این گذشت...
آخر شب امدیم خونه.به مامان میگم مامان صبح زودتر بیدارم کن کلی کار دارم.برگشت گفت: خفه شو با من حرف نزن.
میگم چرا مامان.مگه چیکا کردم؟
میگه امروز آبرومو جلو خواهرم بردی.دیدی سروش چیا بلده...
من دیگه هیچی نگفتم اصن.فقط رفتم خوابیدم.
.
.میدونین از چی حرصم میگیره؟که اون بیکاره.الافه.منه بدبخت هم دانشجوام.هم کار میکنم...



نظرات شما عزیزان:

sara
ساعت22:57---3 آبان 1392
عزیزم....
نمیدونم چی بگم.ولی درکت میکنم....


فرهاد
ساعت22:49---3 آبان 1392


خودتو ناراحت نکن

ولی باید به پسرخالت می گفتی: خانمی شدی برای خودت
پاسخ:دیگه گفتم تو افق محو شم بهتره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 13:17 توسط فری|


آخرين مطالب
Design By : Shik Them